نقد دعاوی غیر مستند در متون باستانی ایران و عقاید کهن ایرانیان

طرح دعاوی غیر مستند و تفرقه افکن در میان ایرانیان بر خلاف مصالح عمومی ملت و سرزمین ایران است . این صفحه تلاشی است برای نقد مستند و عقلانی ادعاهای تفرقه افکنانه مذهبی در میان ایرانیان به خصوص مابین اکثریت مذهبی جامعه و جامعه زرتشتیان ایران

نقد دعاوی غیر مستند در متون باستانی ایران و عقاید کهن ایرانیان

طرح دعاوی غیر مستند و تفرقه افکن در میان ایرانیان بر خلاف مصالح عمومی ملت و سرزمین ایران است . این صفحه تلاشی است برای نقد مستند و عقلانی ادعاهای تفرقه افکنانه مذهبی در میان ایرانیان به خصوص مابین اکثریت مذهبی جامعه و جامعه زرتشتیان ایران

اتحاد ایرانیان و یمنی ها بر علیه خاندان ابرهه و دفاع مخالفین تاریخ ایران باستان از ابرهه

داستان اصحاب فیل و حکایت تاریخی نزاع ایران و روم بر سر حبشه دو مستند تاریخی وقایعی است که در دوره پادشاهی  قباد و انوشیروان و مقارن تولد پیامبر اسلام رخ داده . پیش از شروع این منازعه یمن دارای حکومتی محلی از فرزندان ملکه سبا بود که تحت حمایت کامل ایران قرار داشت . بخشی از یمنی ها زردشتی ، بخشی بت پرست بودند و بخشی از قبایل یمنی یهودی بودند و سالها همانند سایر نقاط شبه جزیره در کنار یکدیگر می زیستند . همچنین تعدای از ایرانیان ساکن یمن بودند و رابطه ایران و یمن رابطه ای کاملا دوستانه و مبتنی بر منافع طرفین بود . زردشتیان در پذیرفتن دیگران به کیش خود مشتاق نبودند فلذا موجب احتلاف مذهبی در منطقه هم نبودند .  اما اعزام مبلغین رومی به آفریقا و مسیحی شدن پادشاه و مردم حبشه در کنار موقعیت سوق الجیشی یمن به این اختلافات دامن زد .  حبشیان به روش تبلیغ و مهاجرت به یمن ، مسیحی گری را  در یمن شروع کرده و اختلافات مذهبی را شدت بخشیدند . در این میان قبایل یهودی به رهبری یوسف ذونواس به سبب دشمنی شدید با مسیحیان قیام کرده و شروع به کشتار مسیحیان نمودندبر اساس نوشته تاریخدانان بعد از به حکومت رسیدن ذونواس به مسیحیان اتیوپی و یمن در قلعه آنها در ظفر حمله کرد و آنها را تسخیر کرد و کلیساها را سوزاند. او سپس به نجران حمله نمود. او تمامی مردم شهر را که حاضر نشدند مسیحیت را ترک کنند کشت. رقم این کشتار حدود ۲۰۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود. او سپس نامه‌هایی به المنتظر سوم و قباد اول پادشاه پارسیان نوشت و به آنها توصیه کرد با مسیحیان همینگونه رفتار کنند. المنتظر در این زمان با سفیری از بیزانس ملاقات می‌کرد و محتوای نامه را به او نشان داد. شرح کشتار ذونواس سفیر مسیحی را شوکه کرد. بازماندگان این کشتار به نزد امپراتور روم جاستین اول رفتند و از او درخواست انتقام برای مسیحیان کردند.ذونواس تعداد بسیاری از مسیحیان حبشی را در اخدود انداخت ( که قرآن این واقعه را نکوهش کرده است ) . بالا گرفتن تنش مذهبی در یمن منجر به دخالت امپراطوری روم و نجاشی پادشاه حبشه شد . در سال ۵۲۵ م، پادشاه حبشه بر او حمله آورداو لشکر بزرگی از حبشیان را به یمن فرستاد و با فتح یمن و کشتار قبایل یهودی و قتل ذونواس بر یمن تسلط یافت  و ابرهه را بر یمن حاکم گردانید. .  . محمد جواد مشکور در کتاب خود ایران در عهد باستان می آورد: "در آغاز قرن ششم میلادی حبشی های مسیحی به عربستان حمله برده و یمن را به تصرف در آوردند. سردار حبشی که یمن را فتح کرد، ابرهه نام داشت. وی کلیسایی به نام قلیس در صنعا پایتخت یمن بنا نهاد، و آن را خواست مرکز حج عرب قرار دهد و برای خراب کردن خانه ی کعبه به مکه روی آورد. ولی چنانکه در تواریخ مسطور است موفق نشد و به علت طاعون [منظور سنگریزان اساطیری] در سال ۵۴۲ میلادی از نیمه راه باز گشت."

بنابر روایت های مختلف نهایتا ابرهه کشته شد و مسروق پسر یا برادر ناتنی او به جایش نشست . در زمان حکومت حبشیان مردم یمن به واسطه فشار مذهبی حبشیان و ظلم ایشان از ایشان ناراضی بودند . دیگر اینکه حکام حبشی بیگانه بر ایشان استیلا یافته و عقاید ایشان را  قبول نداشتند .در این هنگام مردم یمن و خاندان سبا دست کمک به سوی ایران دراز کردند  به امر انوشیروان وهریز در حدود سال ۵۷۰ میلادی (عهد تولد محمد پیامبر اسلام) با لشکری به تعداد ۸۰۰ نفر در ۸ کشتی از راه خلیج فارس به یمن رسید. دو کشتی وی در راه غرق شد، و شش کشتی با ۶۰۰ تن به سواحل حضرموت رسیدند. یمنی ها از آمدن لشکریان ایران شاد شده بر حبشی ها بشوریدند و مسروق آخرین امیر خاندان ابرهه با تیر وهریز که بر پیشانی او اصابت کرد، کشته شد و سلطه حبشی ها در یمن بر چیده شد. ایرانیان حبشی ها را از یمن بیرون راندند و سیف ابن ذی یزن به جانشینی ابرهه و نیابت حکومت ساسانی بر یمن امیر شد .  . ببینیم این سیف ابن ذی یزن که بود :

در تواریخ اسلامی سیف ابن ذی یزن بسیار ستوده شده است ، نقل شده که پس از پیروزی او بر احباش و بیرون راندن ایشان از یمن بزرگان قریش از این اتفاق بسیار مسرور گردیده و به خدمت ابن  ذی یزن رسیدند . از جمله شادباش گویان  به او عبدالمطلب نیای پیامبر اسلام  بود . شیعیان نیز این نقل را پذیرفته اند :

https://www.mashreghnews.ir/news/516110/

روایت  مجلسی در بحار الانوار به نقل از شیخ صدوق در کتاب کمال الدین است که می نویسد: 
ابن عباس روایت می کند: چون سیف بن ذی یَزَن حاکم مقتدر یمن دو سال پس از میلاد پیامبر صلّی الله علیه و آله در حبشه پیروز شد، هیئتی از مردم و اشراف و شعرای عرب نزد او رفتند تا به او تبریک بگویند و او را مدح گویند و از نیک قدمی و انتقام گیری او [از دشمنان] سخن گویند. در آن اوان هیئتی از قریشیان به همراه عبدالمطّلب بن هاشم و اُمیّة بن عبدشمس و عبدالله بن جُذعان و اسد بن خُوَیلد بن عبدالعُزّی و وَهب بن عبدمَناف در میان سران قریش نزد او رفتند و در صنعاء بر او وارد شدند و اجازه ورود خواستند. او در بالای کاخی به نام غُمدان نشسته بود. 

(منبع: بحار الانوار ج 15 ص 186 به نقل از کمال الدین ص 105 و اعلام الوری ص 10 و کنزالفوائد ص 82 )

ادامه این مجلس تهنیت گویی  به نقل از کتب شیعی 

فقال له عبد المطلب: إن الله قد أحلک أیها الملک محلا رفیعا صعبا منیعا شامخا باذخا، وأنبتک منبتا طابت أرومته، وعذیت جرثومته، وثبت أصله، وبسق فرعه فی أکرم موطن وأطیب معدن. فأنت - أبیت اللعن - ملک العرب وربیعها الذی تخصب به البلاد، ورأس العرب الذی له تنقاد، وعمودها الذی علیه العماد، ومعقلها الذی یلجأ إلیه العباد، وسلفک خیر سلف، وأنت لنا منهم خیر خلف، فلن یخمد من هم سلفه، ولن یهلک من أنت خلفه.ونحن أیها الملک أهل حرم الله وسدنة بیته، أشخصنا إلیک الذی أبهجک من کشف الکرب الذی قد فدحنا، وفد التهنئة لا وفد المرزئة.

کلمات منقول عبدالمطلب اوج ستایش از ابن ذی یزن است و این ستایش بی دلیل نیست چرا که بدن تردید خاندان ابرهه دشمنان قریش بودند و دشمنی خویش را به ایشان نشان داده بودند.

عبدالمطّلب به او گفت: ای پادشاه! خداوند تو را در جایگاهی والا و ایستا و استوار و سرفراز و ارجمند نشانده و تو را همچون درختی با بیخ و بُنی پاک و دلپذیر و ریشه های استوار و شاخه های برافراشته در گرامی ترین مهد و پاکیزه ترین رستنگاه رویانیده است، تو آن پادشاه عرب هستی که از هر نفرینی به دور است و بهار مردمان عرب هستی که از او سرسبز می شوند، تو ای پادشاه! آن سرآمد عرب هستی که از او فرمان می برند و آن ستون عرب هستی که به او تکیه می کنند و آن مأمن عرب هستی که بندگان به او پناه می¬آورند، پیشینیان تو بهترین پیشینیان بودند و تو بهترین فرزند آنان برای ما هستی، کسی که تو گذشته اش باشی پنهان نمی ماند و کسی که تو جانشینش باشی از بین نمی رود، ای پادشاه ما اهل حرم خداوند هستیم و خادمان خانه اوییم، آنچه ما را سوی تو فرستاده آن است که به دست تو سختی هایی که بر ما سنگینی می کرد از میان رفت و ما را شادمان کرد، پس ما برای تبریک آمده ایم نه برای اندوه.

ابن  ذی یزن  در این دیدار  به نقل تواریخ اسلامی شیعه و سنی  خبر رسالت پیامبر اسلام و اعتقاد به او را به عبد المطلب می دهد . در روایات صحابه و پیامبر اسلام نیز ابن ذی یزن بسیار  ستایش شده است  مثلا ادامه روایت را از بدایه و نهایه  می اوریم ( بدایه و نهایه - ابن کثیر جزء دو )

به او گفت: ای عبدالمطّلب! من از اسرار دانش خود امری را به تو می-سپارم که اگر کسی جز تو بود هرگز آن را نزد او روا نمی دیدم، اما تو را جایگاه نیکی برای آن سرّ می بینم و از این رو تو را از آن آگاه می کنم، باید نزد تو پنهان بماند تا این که خواست خداوند درباره آن فرا برسد چرا که خداوند این امر را برآورده می سازد.
پادشاه ادامه داد: من در کتابی نهان و دانشی پنهان که آن را برای خود برگزیده ایم و فقط خودمان از آن باخبر می شویم، خبری بزرگ و امری شگفت یافته ام که ارزش مرگ و زندگی عموم مردم و همه قوم تو و به ویژه خودت در آن خبر است.
عبدالمطّلب گفت: ای پادشاه! مردی همچون تو اهل شاد کردن و نیکی کردن است، بادیه نشینان همه قومی پس از قوم دیگر فدایت شوند آن خبر چیست؟!
پادشاه گفت: در تهامه پسری زاده می شود که میان کتف هایش خالی هست، امامت برای اوست و به یمن وجودش شما سروری می یابید تا روز قیامت.
عبدالمطّلب گفت: نفرین از تو دور باد! با این سخن من با نیک ترین هدیه ای که مسافری می تواند بگیرد بازمی گردم، اما اگر نبود شکوه و بزرگواری و بلندمرتبگی پادشاه، از او می خواستم از اسرار خود بر من بیافزاید و مرا شادمان کند.
سیف بن ذی یزن به او گفت: اکنون زمانی است که او یا زاده شده و یا زاده می شود، نامش محمد است، پدر و مادرش می میرند و جدّ و عمویش سرپرستی اش را به عهده می گیرند، او را نهانی به دنیا آورده-اند و خداوند او را آشکارا برمی انگیزد و از میان ما برایش انصار و یاورانی قرار می دهد و با آنان دوستان خود را عزت می بخشد و دشمنان خود را خوار می کند، با آنان از مردم بی نیاز می شود و جایگاه¬های گران قدر زمین را با آنان فتح می کند، بت ها را می شکند و آتش ها را خاموش می کند و خداوند رحمان را می پرستد و شیطان را دور می راند، کلامش فصل خطاب است و حکمش عدالت است، به نیکی امر می کند و خود به آن عمل می کند، از ناپسندی باز می دارد و خود آن را باطل می کند.
عبدالمطّلب گفت: ای پادشاه! بختت بلند باد و مقامت والا باد و مُلکت برجا باد و عمرت دراز باد! آیا ممکن است پادشاه روشن¬تر گوید و به من نشانه¬ای بدهد؟
ابن ذی یزن گفت: سوگند به خانه دارای پرده¬ و سوگند به نشانه های آن خانه، تو ای عبدالمطّلب بی-هیچ دروغ جدّ او هستی. ناگاه عبدالمطّلب به سجده افتاد.

ابن ذی یزن به او گفت: سرت را بلند کن که سینه ات شادمان شد و مقامت والا، آیا از آن چه برایت گفتم چیزی احساس کرده ای؟
عبدالمطلب گفت: من پسری داشتم که به او می بالیدم و به او مهر می ورزیدم، دختری ارجمند از دختران قوم خود یعنی آمنه بنت وهب را به همسری او درآوردم، او پسری آورد و او را محمد نامیدم، پدر و مادرش درگذشتند و من و عمویش سرپرستش شدیم.
ابن ذی یزن گفت: ابن همان کسی است که برایت گفتم، از پسرت مراقبت کن و او را از یهودیان بر حذر دار که آنان دشمن او هستند، اما خداوند راهی برای آنان به سوی او نمی گشاید، آن چه را برایت گفتم نزد خود نگهدار و مگذار قومی که همراهت آمده اند چیزی از آن بفهمند، زیرا من آسوده نیستم که این امر ارزشمند که او به ریاست می رسد به گوش آنان برسد، و خودشان یا فرزندانشان او را به دردسر بیاندازند و برایش دام بگذارند، من می دانم که پیش از بعثت او مرگ مرا درمی یابد، وگرنه با سپاهیانم به راه می افتادم و به یثرب، یعنی سرای فرمانروایی او می رفتم تا او را یاری کنم، من در آن کتاب گویا و دانش پیش گو یافته ام که یثرب سرای فرمانروایی اوست که در آن امر خود را استوار می دارد و یاوران او در آن جایند و آرامگاه او نیز در همان جاست، اگر از آن نمی ترسیدم که به او آسیبی برسد، چون کم سال است، همین الان امر او را آشکار می کردم و به دنبال او گردن کشان عرب را به زیر می کشیدم، اما من بدون این که کوتاهی کرده باشم، از این کار چشم پوشیدم و رو سوی تو و همراهانت آوردم. 

همین داستان به نقل از کتاب محلسی  : 
پادشاه گفت: تو کیستی ای سخنران! گفت: من عبدالمطّلب بن هاشم هستم. پادشاه گفت: یعنی خواهرزاده ما؟ گفت: آری. پادشاه گفت: نزدیک بیا. او نزدیک شد. آن گاه پادشاه رو به او و آن قوم کرد و گفت: خوش آمدید و مشرّف کردید و منّت گذاشتید، پادشاه سخن شما را شنید و خویشاوندی تان را دانست و قدوم تان را پذیرفت، شما مردان شب و روز هستید که هرگاه مقیم شوید ارجمندی با شماست و هرگاه رهسپار شوید ارمغان ها به سوی شماست. 
سپس آنان به میهمان سرا رفتند و یک ماه در آن جا اقامت کردند و دیگر به محضر او نرسیدند و او اجازه هم نداد بازگردند. باری از آنان یاد کرد و کسی را نزد عبدالمطّلب فرستاد و او را به مجلس خود فراخواند و با او خلوت کرد و سپس به او گفت: ای عبدالمطّلب! من از اسرار دانش خود امری را به تو می-سپارم که اگر کسی جز تو بود هرگز آن را نزد او روا نمی دیدم، اما تو را جایگاه نیکی برای آن سرّ می بینم و از این رو تو را از آن آگاه می کنم، باید نزد تو پنهان بماند تا این که خواست خداوند درباره آن فرا برسد چرا که خداوند این امر را برآورده می سازد.
پادشاه ادامه داد: من در کتابی نهان و دانشی پنهان که آن را برای خود برگزیده ایم و فقط خودمان از آن باخبر می شویم، خبری بزرگ و امری شگفت یافته ام که ارزش مرگ و زندگی عموم مردم و همه قوم تو و به ویژه خودت در آن خبر است.
 عبدالمطّلب گفت: ای پادشاه! مردی همچون تو اهل شاد کردن و نیکی کردن است، بادیه نشینان همه قومی پس از قوم دیگر فدایت شوند آن خبر چیست؟! 
پادشاه گفت: در تهامه پسری زاده می شود که میان کتف هایش خالی هست، امامت برای اوست و به یمن وجودش شما سروری می یابید تا روز قیامت. 
عبدالمطّلب گفت: نفرین از تو دور باد! با این سخن من با نیک ترین هدیه ای که مسافری می تواند بگیرد بازمی گردم، اما اگر نبود شکوه و بزرگواری و بلندمرتبگی پادشاه، از او می خواستم از اسرار خود بر من بیافزاید و مرا شادمان کند. 
سیف بن ذی یزن به او گفت: اکنون زمانی است که او یا زاده شده و یا زاده می شود، نامش محمد است، پدر و مادرش می میرند و جدّ و عمویش سرپرستی اش را به عهده می گیرند، او را نهانی به دنیا آورده-اند و خداوند او را آشکارا برمی انگیزد و از میان ما برایش انصار و یاورانی قرار می دهد و با آنان دوستان خود را عزت می بخشد و دشمنان خود را خوار می کند، با آنان از مردم بی نیاز می شود و جایگاه¬های گران قدر زمین را با آنان فتح می کند، بت ها را می شکند و آتش ها را خاموش می کند و خداوند رحمان را می پرستد و شیطان را دور می راند، کلامش فصل خطاب است و حکمش عدالت است، به نیکی امر می کند و خود به آن عمل می کند، از ناپسندی باز می دارد و خود آن را باطل می کند.
 عبدالمطّلب گفت: ای پادشاه! بختت بلند باد و مقامت والا باد و مُلکت برجا باد و عمرت دراز باد! آیا ممکن است پادشاه روشن¬تر گوید و به من نشانه¬ای بدهد؟ 
ابن ذی یزن گفت: سوگند به خانه دارای پرده¬ و سوگند به نشانه های آن خانه، تو ای عبدالمطّلب بی-هیچ دروغ جدّ او هستی. ناگاه عبدالمطّلب به سجده افتاد.

این داستان روایت شده در تواریخ اسلامی گرچه خالی از بزرگ نمایی و داستان سرایی نیست ولیکن نمایانگر رابطه دوستانه قریش و عبدالمطلب با فرزندان ذی یزن بوده است .

اما داستان روایت شده سایت راه راستی  مربوط به همین سیف ابن ذی یزن است . بعد از چهار سال از پادشاهی او ، چند جوان حبشی بر او شوریدند و او را کشتند . همزمان حبشیان که در این توطئه همداستان با توطئه گران داخلی بودند دگربار به یمن حمله کردند  .خبر به انوشیروان که رسید این بار دستور داد به هیچ حبشی در یمن رحم نکنند و نسل حبشیان را  در یمن براندازند . او دگر باره وهریز را به یمن فرستاد . سپاه حبشه را درهم شکست و  حبشیان یمن را کشتار کرد و فرزند ابن  ذی یزن  را دگر باره به سلطنت یمن رساند . خاندان ذی یزن  تا بعثت پیامبر در یمن امیر بودند و پس از ظهور اسلام از اولین امرایی بودند که به پیامبر اسلام گرویدند .

در حقیقت بدون نگاه به اینکه در واقع در این داستان دشمن اجنبی و مداخله گر در یمن نه ایران که حبشی ها بودند . حبشی ها هر زمان بر یمن استیلا یافتند امرای مسیحی اجنبی را بر مردم یمن تحمیل کرده و دین مردم را به زور تغییر میدادند در حالیکه اعراب و یمنی ها با ایشان مخالف بودند و  حضور ایران  در یمن برای کمک به امرای مشروع و محلی یمن و جلوگیری از استیلای  اجنبی بر ایشان بوده و ایران هرگز امیری غیر از پادشاهان کهن یمن ( فرزندان سبا ) بر این ملک  نگماشت . 

سایت دیگری که به صورت صریحتر رویه خود را به نام دفاع از اسلام در حمله به سایر ادیان شناخته است  و به صورت آشکار به مقدسات اهل سنت ، مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و حتی عقاید شیعیان مخالف  حمله می کند سایت ادیان نت است . این سایت در مطلبی با عنوان جعلی نقش انوشیروان در حوادث تلخ !!!! یمن ( همان حوادثی که منجر به نجات یمنی ها از اجانب حبشی شد ) اکاذیب و ادعاهایی را به نقل از تاریخ طبری و ابن اثیر مطرح می کند :

"در عصر خسرو انوشیروان، هنگامی که حبشیان به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، یمن را تصرف کردند، ذو یزن (حاکم یمن) نتوانست بر آنان فائق آید. لذا به دربار انوشیروان پناهنده شد و از او یارى خواست. انوشیروان نیز به او وعده یِ یاری داد. وی به امید این وعده، نزدِ خسرو انوشیروان‏ ماند، ولى انوشیروان‏ به وعده ی خود وفا نکرد تا سرانجام زندگیِ ذو یزن به سر آمد. " 

در این چند خط او برای تخریب وجهه انوشیروان چند دروغ آشکار طرح می کند :

- می گوید در زمان تصرف یمن توسط حبشیان ذی یزن حاکم یمن بوده در حالیکه در حوالی سالت 500 میلادی که حبشیها به یمن حمله کردند اولا ذونواس پادشاه یمن بود و ثانیا ذی یزن سالها بعد به دربار انوشیروان پناهنده شد . 

- دروغ بعدی وعده یاری انوشیروان به اوست در حالیکه انوشیروان به دلیل دوری یمن و دلایل دیگر که در منبع مورد اشاره سایت ذکر شده هرگز وعده ای به او نداد . منبع ادعایی سایت کامل ابن اثیر است . ببینیم ابن اثیر چه گفته :

با مقایسه متن و متن ادعایی دروغ نویسنده واضح و آشکار میگردد . مشاهده می نمایید که هیچگونه قول و وعده ای در کار نیست و این ادعا مانند همه تلبیس های این جماعت جعلی است .

- دروغ بعدی ادعای راهزن بودن سپاهیان ایران است . این سایت که بعید نیست از منابع مالی میهن نیز استفاده نماید ابایی ندارد که ایرانیان را در خطابی غیر منصفانه راهزن بنامد :

"پس از وی پسرش «سیف بن ذی یزن» از انوشیروان یاری خواست. انوشیروان این بار در حدود سال 570 میلادی، هشتصد نفر از راهزنان - که به جرم شرارت در زندان بودند - را آزاد کرد و به سرکردگى زندانى کهنسال دیگرى ملقّب به «وَهرِز» در هشت کشتى به یمن فرستاد که از آنها دو کشتى غرق شدند و شش کشتى با ششصد نفر به سواحل حَضرَموتِ یمن رسیدند. وهرز کشتی ها را آتش زد تا فکر بازگشت بر ذهن هیچ کس خطور نکند. راهزنان ایرانی با همکاری بومیان یمنی، مسروق پسر ابرهه را شکست دادند و «سیف بن ذی یزن» تحت حمایت حکومت ساسانی بر یمن مسلّط شد. [2]

در انتهای این بند با ذکر پانوشتی به شماره 2 مدعی شده اند که متن از کتاب تقویم التواریخ مصطفى عبدالله چلپى است :

[2]. مصطفى عبدالله چلپى ، تقویم التواریخ‏ ، مصحّح : میر هاشم محدث‏ ، ناشر: احیاء کتاب ، تهران ، چاپ اول 1376 ،  ص 208  تعلیقات و توضیحات

این کتاب اثری است از یکی سربازان ارتش عثمانی که بارها در نبرد علیه ایران شرکت داشته باشد . ببینیم مطالبی که در پانوشت ذکر شده چیست :

حال ببینیم در همین نقل چند معجون عجیب و غریب از خطا و دروغ و تحریف به کار رفته است :

-  کلمه "مجرمین " را با کلمه "راهزنان" جابجا کرده  ، عبارت "- که به جرم شرارت در زندان بودند -" را جایگزین "مجرمینی که به همین مقصود از زندان آزاد شدند" کرده ، به کلمه ایرانیان "راهزنان" را افزوده تا بر مطلب کذب راهزن بودن ایرانیان تاکید کند . عبارت " که بر ضد استیلای حبشیان قیام کرده بودند " را حذف کرده تا از این عبارت کوچکترین مفهوم مثبتی به نفع یمنی ها و ایرانیان به ذهن خطور نکند 

- اما شگفتی بیشتری در راه است ، اصلا این عبارات ربطی به کتاب تقویم التواریخ ندارند !!!! . باور نمی کنید به متن اصلی کتاب مراجعه می کنیم اصلا این مطالب در کتاب نیامده بلکه صرفا به عنوان پاورقی  مترجم و مصحح درتوضیحات اعلام کتاب آمده و اصل مطلب از یک دایره المعارف  نامشخص است که در ترجمه فارسی مترجم نامش را ذکر کرده  "دایره المعارف فارسی "  مطالبش هم مجموعا برگرفته از تاریخ طبری است بدون مشخص کردن منبع و صفحه و استناد !!

نقل های بعدی همگی از ابن اسحاق و تاریخ طبری است . این نقل ها به اندازه ای شگفت است که هر عاقلی به آن شک می کند . مثلا سیف ابن ذی یزنی که در تاریخ به هوشمندی و روشن بینی او گواهی شده است بعد از قتل عام سیاهان و دردیدن شکم زنان ایشان !!!!! چند نفر از ایشان را نیزه به دست در جلوی تخت پادشاهی خویش حرکت میداده !!!! عجبا 

یکی از نکات جالب توجه در برخورد دشمنان تاریخ ایران و میهن پاک ما ، نقل دلخواه تواریخ است یعنی هرجا که منافعشان موافق گزیده هایی از این کتب است به آن استناد می کنند و هر وقت که مخالف دیدگاههای مذهبی و اعتقادی ایشان بود طبری و ابن اثیر و خبرهای تاریخی ایشان را شدیدا محکوم می کنند . تقریبا تمام مطلب ادعایی این سایت از تاریخ طبری نقل شده ، منابع دیگر نیز مستقیما از طبری نقل کرده اند مانند ابن اثیر  . حالا ببینیم نظر این سایت در مورد طبری چیست :

این سایت در مطلبی با عنوان عمیق تر بیندیشیم !!!!!  (http://www.adyannet.com/fa/book/2230)  می نویسد :

"آیا تاریخ طبری از نظر صحت و استواری، به پایه ای است که بتوان گفت: تمام محتویات آن صحیح و پا برجاست؟ یا این که قضاوت در منقولات طبری و نظایر آن، نیاز به بررسی اسناد آن دارد؛ چرا که افراد وضّاع و کذّاب در اسناد تاریخ و تفسیر او بسیار است که اکنون مجال بازگویی آنها نیست."

این سایت  در ادامه در مورد ابن کثیر می گوید :"حال کمی درباره همین سند، که متن آن را مورّخانی مانند ابن کثیر شامی و ابن خلدونِ مغربی از قماش خود طبری نیز آورده اند، دقت کنیم و ببینیم آیا به گفتار این افراد می توان استناد جست:"

در ادامه می گوید : "متأسفانه این روایت ساختگی و مجعول، بعد از طبری در کتابهای تاریخ «ابن عساکر»؛ «کامل ابن اثیر»، «البدایه والنهایه»، «تاریخ ابن خلدون» و... پخش شده، که همگی بدون تحقیق از طبری پیروی نموده و پنداشته اند که آنچه او نقل کرده همان واقعیت است، بدین ترتیب مورخان متأخر نیز، از اکاذیب محفوظ نمانده و یکی پس از دیگری این دروغها را به عنوان «روایات تاریخی» نقل نموده اند. "

جالب شد . میگوید بدون تحقیق از طبری پیروی نموده و پنداشته اند که آنچه او نقل کرده همان واقعیت است . کلمات دروغ ها و روایات تاریخی بسیار جالب هستند .شما چه ؟ شما به چه حجتی مطالب طبری را عینا نقل می کنید و جالب تر اینکه جتی آن را هم تحریف کرده و تغییر می دهید ؟!!!   بیشتر از این حرافی و مغلطه و تلبیس در تاریخ دیده شده است ؟ انهم از جماعتی که همه این کژیها به اسم دین و تدین  می کنند . این سایت در مطلب دیگری طبری را به کتمان حقایق متهم می کند :

"گاه از سوی برخی از بزرگان اهل سنت تصریح و حتی توصیه شده است که وقایع تاریخی کتمان گردد،[1] این روال در آثار طبری نیز مصداق دارد. طبری در موارد متعدد کلیدی و حساس ازجمله احوال امامان و هم‌چنین اختلاف صحابه که به‌طور طبیعی اقتضای آن را داشته که نشان‌دهنده‌ی حق و باطل باشد، دست به کتمان واقعه زده است."

http://www.adyannet.com/fa/news/24910

و ادامه می دهد : " در موارد متعددی طبری اعتراف به کتمان حقایق کرده است"

اما شیرین ترین مطلب این سایت مطلبی با عنوان :"حقیقت درباره تاریخ طبری از زبان مؤلف" به نشانی http://www.adyannet.com/fa/news/21764 یافته می شود . در این مطلب نویسنده به خیال اینکه خواننده کوچک ترین آشنایی با زبان عربی ندارد و از انجا که می داند این مطالب ممکن بر ضد دعاوی ایران ستیزانه اش به نقل از طبری استفاده شود در تصحیح روی متن مقاله اش اورده : "این کتاب، در دو بخشِ تاریخ ایران و تاریخ اسلام به تدوین اخبار پیشینیان پرداخته است. جالب است بدانیم که آنچه در این کتاب پیرامون تاریخ ایرانِ پیش از اسلام آورده شده، بر اساس منابع بازمانده از عصر ساسانی و احیانا منابع شفاهی است. اما اخبار و روایات مربوط به عصر اسلامی، بر اساس روایاتی است که طبری به صورت پراکنده و یا متمرکز در منابع مختلف دیده و آنها را گرد آورده است. او در این باره می‌نویسد:

«و لیعلم الناظر فی کتابنا هذا ان اعتمادى فی کل ما احضرت ذکره فیه   

مما شرطت انى راسمه فیه، انما هو على ما رویت من الاخبار التی انا ذاکرها فیه، و الآثار التی انا مسندها الى رواتها فیه، دون ما ادرک بحجج العقول، و استنبط بفکر النفوس، الا الیسیر القلیل منه، إذ کان العلم بما کان من اخبار الماضین، و ما هو کائن من أنباء الحادثین، غیر واصل الى من لم یشاهدهم و لم یدرک زمانهم، الا باخبار المخبرین، و نقل الناقلین، دون الاستخراج بالعقول، و الاستنباط بفکر النفوس فما یکن فی کتابی هذا من خبر ذکرناه عن بعض الماضین مما یستنکره قارئه، او یستشنعه سامعه، من اجل انه لم یعرف له وجها فی الصحة، و لا معنى فی الحقیقة، فلیعلم انه لم یؤت فی ذلک من قبلنا، و انما اتى من قبل بعض ناقلیه إلینا، و انا انما أدینا ذلک على نحو ما ادى إلینا»


نویسنده  هیچ سندی برای این دسته بندی ارائه نمی دهد بلکه مطلب طبری کاملا خلاف ادعای اوست و طبری گفته هر انچه در این کتاب ذکر کرده خبر و روایت و شنیده های اوست و تقسیم بندی تاریخ ایران قبل از اسلام و بقیه مطالب باز هم از مطالب کذبی است که نویسنده مدعی شده . هر کسی که اصل کتاب تاریخ طبری را بخواند هم به چشم خود می بیند طبری برای همه خبرها و روایت های تاریخی سند اورده و مثلا عمده ادعاهای تاریخی اش از ایران باستان به سند از ابن اسحاق است و سلسله سند هم ذکر شده . 

نویسنده به دروغ می گوید او از منابع بازمانده عهد ساسانی استفاده کرده . در حالیکه طبری در نقل سند خبر به اندازه ای دقیق بوده که از هر نقل و سندی استفاده کرده  آنرا در کتابش اورده . در مورد  راویان شفاهی هم همواره نام آنها را اورده . این هم یک دروغ و تلبیس دیگری است که این سایت انجام می دهد. اما ادامه مطالب نویسنده :

"

روشن است که محمد بن جریر طبری می‌گوید که کتاب خود را بر اساس حجت عقل و استنباط فکر، تألیف نکردم. بلکه "فقط" اخبار را جمع‌آوری کردم. تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke) نیز در این باره می‌گوید: «طبری تألیفات متعددی دارد که بعضی از آن بسیار پرحجم است. از جمله این آثار پرحجم او کتاب تاریخ بسیار جامعی است که از آفرینش تا اواخر زمان حیات او را در بر گرفته است. طبری بیشتر با علوم نقلی دینی سر و کار داشت و خود اهل تحقیق نبود و حتی اهل انتقاد تاریخی به آن معنی که در نزد بعضی از دانشمندان ایرانی آن قرن معمول بوده نیز نبوده است. تاریخ او التقاط مواد مطالب فراوانی است که با کوشش فوق العاده‌ای فراهم آمده است. مطالب منابعی که با یکدیگر اختلاف داشته‌‌اند در آن تحریر و تهذیب نشده است، بلکه در کنار یکدیگر گذاشته شده است»


و اما جان کلام را خودش در بند آخر اعتراف کرده و باید کسی به خود ایشان متذکر شود که :

پس از اینکه حقیقت درباره تاریخ طبری از زبان مؤلف آن روشن شد، امیدواریم افراد خرده‌گیر و بهانه‌تراش دست از لجاجت بردارند و هرچه در تاریخ طبری دیدند را بدون بررسی سندی در بوق و کرنا نکنند. بلکه پیش از قضاوت، خوب درباره گزاره‌های تاریخی تحقیق و اندیشه کنند."      همین مطلب  ساین ادیان نت بند آخر

نویسنده برای اینکه بعدا مدعی شود که فقط از طبری و ابن اثیر و امثالهم این داستان را نقل نکرده چند بخش از کتابهای پروکیپوس و کریستن سن هم نقل کرده اما همه این مطالب صرفا نقل خبر تصرف یمن توسط  یمنی ها به کمک پارسیان است و نه هیچ چیز دیگر . جالب است که او سوگ مندانه تاسف می خورد که چرا نویسنده رومی بیشتر به این داستان نپرداخته و این  سوگ مندی بی سبب نیست چرا که اگر چنین کشتاری از مسیحیان حبشی واقعیت داشت این نویسنده رومی و سایر نویسندگان که سایر تعرضات به مسیحیان را به عنوان شهدای مسیحی نقل کرده و انواع بزرگ نماییها در حق ایشان روا داشته بودند در روایت این ادعاهای طبری ساکت اند و چنین ادعاهایی نکرده اند . واضح است که عدم ذکر چنین کشتار کذبی در کتابهای شهدای مسیحی خود دلیلی بر غلو امیز بودن این روایات ابن اسحاق است . دیگر اینکه اگر کسی تمام این کتابها از ابن اثیر و طبری و ابن کثیر دمشقی و ... را ببیند متوجه می شود که روایت ادعایی در تمام این کتابها یکسان است در حالیکه در روایت های دوران معاصر خودشان هم چنین هم داستانی مشاهده نمی شود . البته دلیل امر کاملا مشخص است و خود این مولفین صراحتا در کتابهایشان  مطالب را به نقل از طبری بیان کرده اند که در اعتراف خود این سایت هم به آن اشاره شده است .

 - یکی دیگر از مطالب جالب توجه این مقاله  ایران ستیزانه این بند است :

"

محمد بن عبدالمنعم حِمیَری از تاریخ نویسان اصالتاً یمنی بر اساس متون کهن تاریخی یمن، تأیید می کند که انوشیروان دستور قتل عام سیاهپوستان و حتی همه رنگین پوستان را صادر کرد !! [11]

در پاورقی شماره 11 ذکر کرده "

[11]. محمد بن عبد المنعم الحِمیری ، الروض المعطار فی خبر الأقطار ، ناشر: مؤسسة ناصر للثقافة ، بیروت ، چاپ دوم 1980 ، ص 403 "

 حالا برسیم به دروغهای این بخش :

- اول ببینیم نویسنده کیست : نویسنده یکی از فقهای سنی اموی  اهل کشور مغرب  و اهل سبته است . نویسنده به دروغ برای رنگ و لعاب دادن به نوشته اش او را یمنی خوانده که کذب است .محدث و فقیه بوده و شاگرد یکی از امرای اموی غرناطه (اسپانیا ) در حکومت امویان  غرناطه بوده "الشیخ أبی إسحاق الغافقی"  . جغرافیدان بوده و درکتابش بعضی مطالب تاریخی هم یافت می شود چرا که اصلا کتابش در نقل شهرها و جغرافیا است 

مطالب زیر تصویر مقدمه کتاب اوست که صراحتا اهل سبته بودن و زندگی او در اندلس را ذکر می کند :

محمد بن عبد المنعم الصّنهاجی الحمیری (٢). یکنى أبا عبد الله ، ویعرف بابن عبد المنعم ، من أهل سبتة "    الاحاطه فی اخبار غرناطه  و همچنین از مقدمه همین کتاب در صفحات 3 و 5


 از شانس بد نویسنده مطلب سایت ادیان نت نویسنده اگر در ذکر تاریخ نابلد است ولی جغرافی دان است و در کتاب خودش  نام محل تولد خودش را فراموش نکرده است و سبته طبق کتاب خود او :

مشخصا می بینید که محلی است که مسلمین از انجا به اندلس وارد شده اند  و  در  آفریقا  واقع شده و قبایل بربر و عرب در آن ساکن هستند و سبته فعلی هم در سمت مقابل مدیترانه در مغرب فعلی واقع است  و بربرها در آن زندگی می کنند .

اما مطلب نقل شده در سایت : تصویر اصل مطلب 

هیچ مطلب خاصی در این صفحه به چشم نمی خورد . نویسنده ذیل توضیح اسم شهر ظفار خلاصه ای از نقل طبری را تکرار کرده . ترتیب نقل و فحوای مطالب با نقل طبری مو نمی زند و اسامی افراد ترجمه متن : زمانیکه کشته شد انوشیروان وهرز را به همراه 4000 هزار نفر از فارسیان برای اصلاح یمن برانگیخت و به او امر کرد که از بقایای حبشه حتی یک نفر باقی نماند پس از سیاهان حتی یک نفر را باقی نگذاشت و .... می بینید که نه خبری از تاریخ نویس یمنی هست ونه متون کهن یمنی در متن به چشم می خورد !!!! از رنگین پوستان دیگر غیر از سیاه پوستان هم خبری نیست !!! و نویسنده نیمی از مطالب ادعاییش کذب و جعل خود اوست .


نویسنده که در ارایه مستندات تاریخی و جعل انها همه تلاش خود را کرده نوشته خود را با ذکر ابیاتی از شاهنامه به پایان میرساند و آنها را دلیل ادعای خود می کند :

"

 وقتی خسرو انوشیروان دادگر به موبد دربار می گوید : «خرد باید و نام و فرّ و نژاد ، بدین چار گیرد سپهر از تو یاد...» یا وقتی که انوشیروان به نماینده ی سرکوب گر خود چنین می گوید: «هرآن کس که او دشمن پادشاست ، بکام نهنگش سپاری رواست ؛ جز آن هر که ما را به دل دشمنست ، ز تخم جفاپیشه آهِرمَنَست.» یا حتی در جایی نژاد را از ویژگی های مهم آدمی می شمارد: « چنان دان که کمّى نباشد ز داد ، هنر باید از شاه و راى و نژاد » 


این ادعاها آن قدر ساده لوحانه و پیش پا افتاده و بی ربط است که ارزش پاسخ دادن هم ندارد . گو اینکه مولف فردوسی را در جایگاه انوشیروان نشانده و گمان می کند که انوشیروان به جای فردوسی سخن گفته و این اوج بلاهت نویسنده است .


مشخصا همانگونه به استناد گفته های خود سایت و مطالب مستدل مشخص میگردد اصل داستان سند و روایت قابل اعتنایی ندارد و با عقل هر خردمندی نیز ناسازگار است که پادشاهی  لشکری از دزدان و راهزنان را مسلح کرده و پادشاه دیگری نیز دوستان و هم مسلکان جمعیت قتل عام شده ای را  خنجر به دست هر روز جلو و پشت سریر پادشاهی خویش آرایش دهد !!!

از جنبه دیگر نیز به این ترتیب مخالفین فرهنگ ایران باستان نشان می دهند که برای مخالفت با اعمال پادشاهان و ایرانیان قبل از اسلام حتی حاضرند از ابرهه و فرزندانش نیز دفاع کنند و  در هر نوع جبهه بندی که یک طرفش  ایرانیان باشند ایشان حق را به طرف مقابل داده از او پشتیبانی می کنند حتی اگر  طرف مقابل از دیدگاه قران و سنت طرد شده باشد و  دشمنی اش با پیامبر  و اجدادش در تاریخ مشخص شده باشد . ایشان که همواره داعیه دفاع از اهل بیت را دارتد در اینجا از رضایت اهل بیت از این داستان به سادگی می گذرند چرا که برای ایشان معیار حق و باطل نه  واقعیات تاریخی و میهنی و دینی که دشمنی کینه توزانه با مظاهر افتخار آمیز تاریخ ایران باستان است .  

در انتها  به مصداق این تصویر مخدوش از حق و باطل که توسط این دو سایت نمایش داده شده است جا دارد که برای نویسندگان  این دو سایت و هم فکرانشان آرزو نماییم که در دنیای دیگر با ابرهه و مسروق و خاندانش و  طبری و ابن کثیر  و ابن اثیر(که عمل و نظر ایشان را حق می دانند)در آن دنیا محشور باشند .

 .


 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد